loading...
دستنوشته ها وشعر
عباس نعمت الهی بازدید : 101 جمعه 15 اردیبهشت 1391 نظرات (0)

عباس نعمت الهی هستم

دقیقاً نمیدانم چه سالی به دنیا آمده ام ،شناسنامه ام برای خودش چیزهایی می گوید.اسمم انتخابی نبوده است ومثل هزاران چیز دیگر برایم انتخاب شده است.سرنوشت عجیب غریبی داشته ام ، البته خوشحال نشوید سرنوشت شما هم عجیب غریب است ، همه عین هم

سالها پیش (البته می گویند)پدری داشتم به نام آدم وقصه ای ساخت به نام میوه ممنوعه وهبوط

حالاهبوط از چه نمیدانم.

نام پدرم شد آدم پس لابد مادرم حوا

چقدر طول کشید تا عقربه های ساعت آرام آرام مرا به اینجا رساندند نمیدانم.

چندبار خواستم نصفه راه پیاده شوم بقیه راه زندگی راپیاده طی کنم ، راننده نگذاشت گفتم ترمز بزنم مصرف سو ختم می ره بلا

خواندن ونوشتن را زیاد نمیدانم.مدتی در مدرسه بوده ام اما چیزی یاد نگرفتم.سرکی هم به دانشگاه کشیدم اوضاعم بدتر شد که بهتر نشد، حالا هم فکر کنم دوران کمون فکری ،آلزایمر شاید هم روانپریشی را می گذرانم.دکترها می گویند نقاهت زندگی البته آنها هم زیاد سرشان نمی شود خودرا داخل مطب ها وبیمارستانها محبوس کرده اند،داروها هم دیگر جواب نمی دهند.البته چای سبز و چای بابونه به مراتب بهتر است.

آهای آقای راننده نیگه دار پیاده شیم.

تعداد صفحات : 3

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    به نظر شما داستانها
    آمار سایت
  • کل مطالب : 21
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 16
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 16
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 16
  • بازدید ماه : 18
  • بازدید سال : 222
  • بازدید کلی : 2,681